مقتل...
این روزها شده ای اسباب سفر دلمان به کربلا. آره خودت را میگویم. سرباز کوچولوی آقا! امیرحسین جان. میدانم که تا مثل ما پدر و مادر نشوی نمی دانی از چه میگویم. بگویم برایت پسرجان! بدان تا پدر نشوی ندانی در کربلا چه گذشته است. و این را پدرم هم به من میگوید! چون او میداند ثمره یک عمر یعنی چه! علی اکبر را میگویم که ثمره یک عمر پدر بود. همینش کافی است برای سوختن! ما همین ها را که می فهمیم میسوزیم،حالا بماندش شبهاهتش به پیامبر و... . و تو سرباز کوچک خانه ما این روزها شده ای مقتل سردارت! ما امسال مقتل نخواندیم-این را امشب مامانت میگفت- چون تو هستی! ظهر عاشوراست! با من آمده ای آشپزخانه مسجد. هر کسی میرسد حسابی تحویلت میگیرد. با اینکه زیر دست و پایی و ...
نویسنده :
مامان و بابا
1:50